"لطايف الطوايف" مهم ترين کتاب طنز فارسي

سبزوار در پويه تاريخ
علی نورآبادی 
 
ملاحسين کاشفي سبزواري را همه مي شناسيم. او نويسنده کتاب مهم" روضه الشهدا" و چند کتاب مهم ديگر است. مي دانيم که کتاب روضه الشهدا از مهم ترين و موثرترين آثار درباره نهضت عاشورا است و همه اتفاق نظر دارند که مفهوم "روضه" و "روضه خواني" از اين کتاب گرفته شده است.
 
اما قطعا پسرش فخرالدين علي صفي را نمي شناسيم. فخرالدين علي صفي متوفي به سال 939 ه. ق در هرات است. جالب است بدانيد که او بر خلاف پدر، نويسنده مهم ترين کتاب طنز فارسي است. کتاب "لطايف الطوايف" از مهم ترين آثار طنز در زبان فارسي است و استادان اين حوزه وقتي مي خواهند از طنز بگويند از اين کتاب شروع مي کنند. اين کتاب پر است از حکايات طنز از زمان پيامبر (ص)، ائمه تا زمان خودش. از اين کتاب اقتباس هاي زيادي به صورت گزيده و خلاصه صورت گرفته و منتشر شده است. اهل فن اين کتاب را کاملا مي شناسند و مدام به آن رجوع مي کنند اما متاسفانه ما آن را نمي شناسيم و معرفي اش هم نکرديم. از کتاب مهم "لطايف الطوايف"، فخرالدين علي صفي نسخه هاي قديمي وجود دارد که احمد گلچين معاني آن را تصحيح کرده و در 1346منتشر شده است و تنها در برخي کتابخانه هاي بزرگ و قديمي وجود دارد. اما برخي ناشران در سال هاي اخير ان را تجديد چاپ کردند. دانشگاهها و استادان سبزواري بايد اين آثار را شناسايي، تصحيح و احيا کنند. براي نمونه يکي دو حکايت از کتاب لطايف الوايف نقل مي کنيم:
 
 اميرشاهي سبزواري که نام او آقملک بن ملک جمال الدين است، و تربيت کرده ميرزا بايسنقر بن ميرزا شاهرخ است، روزي در مجلس ميرزا بايسنقر بزرگزاده اي ناقابل بر او مقدم نشست. ميرزا آن تقديم از او ناخوش آمد، روي به اميرشاهي کرد و گفت در باب تقدم اين ناقابل و تاخر خود بديهه اي بگوي شاهي في الحال اين قطعه بگفت:
شاها مدار چرخ فلک در هزار سال/ چون من يگانه اي ننمايد به صد هنر
گر زير دست هرکس و ناکس نشسته ام/ اينجا لطيفه اي است بدانم من اينقدر
بحرست مجلس تو و در بحر بي خلاف/ گوهر به زير باشد و خاشاک بر زبر  (ص 255)
 
سيد شرف الدين رضاي سبزواري از سادات عريضي بوده که به صحت نسب مقررند و در شعر طبع بلند داشت، و پدران او در عهد سربداران سبزوار وزارت کرده اند. و در زمان ميرزا شاهرخ پيشوايي و کلانتري مردم سبزوار تعلق به وي داشت. و از او پيش خواجه پيراحمد خوافي که چهل سال و زير به استقلال ميرزا شاهرخ بود، جمعي از حاسدان سعايتي کردند، خواجه کس فرستاد تا سيد را بند گران بر پاي نهاده از سبزوار به هرات آوردند، و کسي پرواي مهم وي نکرد و مدتي آن بند بر پاي او بماند و در آن وقت در هرات پيري بود 70 ساله در کمال برودت و خنکي که او را ميرويس صدر مي گفتند و عادت او آن بود که هنوز آفتاب در برج حوت بود که کلاه نوروزي از نمد سفيد بر سر مي نهاد. و در آن سن به آن برودت که او داشت آن کلاه نوروزي، بر سر او عظيم خنک مي نمود و آن کلاه نوروزي او در هرات به خنکي و برودت مشهور بود و ضرب المثل مردم شده بود. روزي خواجه پيراحمد بفرمود تا سيد را به آن بند گران بر سر ديوان آوردند اتفاقا در آن مجمع ميرويس صد که کلاه نوروزي بر سر نهاده حاضر بود. خواجه رو به سيد کرد و گفت شنيده ام که شعر نيکو ميگويي و طبعي روان داري اکنون حسب حال خود و حسب حال ميرويس و کلاه نوروزي او بديهه اي بگوي. سيد في الحال اين رباعي گفت:
اي آصف جم مرتبه کيوان قدر/ مانند هلال، حلقه در گوش تو بدر
بسيار خنک شده است در شهر هرات/ زنجير من و کلاه نوروزي صدر
خواجه را اين رباعي بسيار خوش آمد. بفرمود تا بند از پاي او بگشادند و خلعت خاص و صله کالي بوي دادند و نشان امضا کرده به آبروي تمام به سبزوار باز فرستادند.  (ص 262)
 
خواجه علي بن شهاب ترشيزي شاعري فاضل بوده و ميان وي و شيخ آذري که حمزه نام اوست و مشاعره واقع شده، روزي در مجلسي که بسي فضلا و شعرا جمع بودند آذري او رامخاطب ساخته اين رباعي بر بديهه بگفت:
سردفتر ارباب هنر خواجه عليست/ اي آنکه ترا لطف طبيعت ازليست
تو خواه مرا پسند و خواهي مپسند/ داند همه کس که خمزه استاد عليست
 
و خواجه علي شهاب در جواب او از روي بديهه گفت
اي حمزه بدان که عرش حق جاي عليست/ بر دوش رسول از شرف پاي عليست
استاد عليست حمزه در جنگ ولي/ صد حمزه به علم و فضل لالاي عليست
 
شيخ جلال الدين حمزه بن علي ملک الطوسي البيهقي مصنفاتش بسيار است از جمله جواهر الاسرار. عمرش 82 سال بود و وفاتش در 866 واقع شده و قبرش در اسفراين است.(ص 271)
  
منبع: https://t.me/barayesabzevar
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما