فیلمنامه سربداران به قلم محمود دولت آبادی(5) و (6)

برای مطالعه قسمت سوم و چهارم فیلمنامه سربداران هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
صحنهٔ پنجم
 
خارجی. کنار دیوار کوزه‌گری دهکدهٔ براباد. روز. یک سپاهی مغول چند کوزه را با یک ضربت درهم می‌شکند و نعره می‌کشد.
 
سپاهی: بیارشان بیرون!
 
پدر نوجوان‌ها بال قبای سپاهی را گرفته التماس می‌کند.
 
پیرمرد: سردار! ارباب! خان بزرگ! من همین دو تا دست را دارم. آن‌ها را از من مگیر. من بیشتر از نصف درآمدم را مالیات می‌دهم. به‌خدا من بندهٔ خان بزرگم. این‌ها دست‌های من هستند.
 
سپاهی پیرمرد را از خود وا می‌کند و روی بار کوزه می‌افکند. پیرمرد در شکستگی کوزه‌ها فرو می‌رود. سپاهی به‌دورن می‌رود و از چشم می‌افتد. پیرمرد خود را از درون بار کوزه بیرون می‌کشاند و دست و بال می‌زند.
 
پیرمرد: من صنعتگر این ولایتم سردار. این دو تا پسر برای مردم، برای سپاهی‌ها، برای خان‌ها کوزه می‌سازند. من مالیات می‌دهم. برای خدا دست‌هایم را از من مگیر.
سپاهی مغول دو نوجوان را از در بیرون می‌کشاند. دست‌هایشان را می‌بندد و بر اسب می‌نشیند. پیرمرد رکاب سوار را می‌گیرد. سوار با لگدی پیرمرد را به‌دور می‌اندازد و می‌تازد. دو نوجوان در پی اسب می‌دوند. پیرمرد نیم‌خیز نگاه‌شان می‌کند.
«بسته»
 
صحنه ششم
 
خارجی. حیاط خانهٔ مهدی. روز. دوربین روی در بسته. در خانهٔ مهدی با لگد سوچی باز می‌شود. سوچی و در پی او سوار به‌حیاط هجوم می‌آورند.
نمای عمومی.
کدخدا به‌جلو می‌دود و کرنش می‌کند.
 
کدخدا:‌ سلام، خان.
سوچی: می‌خواهم ببینمش.
کدخدا: بیرون نمی‌آید قربان.
 
سوچی از خشم پنجه در عمامهٔ کدخدا می‌اندازد و آن‌را پائین می‌کشد و بر زمین می‌کوبد.
 
سوچی: پس تو چکاره‌ئی مردکه؟
کدخدا: التماسش کردم خان. التماس.
 
سوارها دور سوچی حلقه زده‌اند. سوچی به‌آن‌ها می‌توپد.
 
سوچی:‌ نانخورها.
 
سوچی به‌در اتاق هجوم می‌برد و با لگد آن‌ را در هم می‌شکند،‌ چهرهٔ زن مهدی در تاریکی پیداست.
 
سوچی: بیا بیرون قرمساق.
کدخدا: قربان سرت گردم. رفته توی کندو قایم شده. هر چه کردم بیرون نمی‌آید.
 
سوچی: سوچی فریاد می‌کشد.
بیرون.
 
کدخدا: نمیاد قربان.
سوچی: نمیاد؟!
 
«ادامه»
 
 
ادامه دارد...
 

 

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما