داغ مصنوعی «شدن» خال طبیعی «بودن»

محمد ابراهیم اکبری / مجله اینترنتی اسرارنامه
 
اجتماع در عین حال که خود قربانی ستمدیده و رنجور ذهن است بی رحمانه می آید و بر پریشانی کودک (A) داغ "شدن" می کوبد.دکتر شدن،خلبان شدن، اول شدن و صاحب بسیاری شدن های دیگر.
 
درست همان زمان که کودک بی هیچ دلیل ذهنی از شدت شور و شعف جیغ می کشد و بالا و پایین می پرد می خندد می چرخد از گل بازی لذت می برد و .... داغی تصنعی که هرچه پر رنگ تر، عمیق تر و بزرگ تر می شود.خال زیبا، طبیعی و خدادادی روی پیشانی طفل معصوم کم رنگ تر و محو تر می شود. اجتماع به اشتباه فکر می کند رشد کودک می بایست در میدان رقابت صورت پذیرد.میدانی پر از خارهای جان کاه خواستن. حال آنکه جریان رشد کودک(B) با آن خال شکیل و زیبای "بودن" به پیشانی،در میدانی پر از گلبرگ های نخواستن که در نهایت به میوه ی شیرین رضایت و آرامش تبدیل می شود خیلی بهتر و طبیعی تر صورت می پذیرد.
 
"شدن" ریشه در ذهن و تفکرات زاید، و "بودن" ریشه در فطرت خدادادی و دل پاک دارد.
 
پس از این مقدمه، راوی، دست این دو کودک را گرفته آنها را در سنین جوانی به سفری کوتاه برده سعی می شود نحوه ی رفتار این دو در این بُرش های کوتاه از زندگی روشن شود.
 
[] در راه زندگی: آقای A کوله بار سنگینی از آرزو ها بر دوش دارد. در مسیر نگاهی به پشت سر و جلو هم دارد. ببیند از چه کسانی جلو زده، چه کسانی جلوتر از او می روند. در حقیقت توجه به خرلنگ خاطرات گذشته و بوف کور آینده، لذت قدم زدن در زمان حال را از او گرفته اند.آقای B بی هیچ کوله باری سفرش را آغاز کرده است. او معتقد است در طول سفرهرچه لازم باشد همانجا هست و نیاز به حمل بار اضافی نیست.
 
رنج ذهنی حاصل از خواستن ها و رسیدن به آرزو ها بار زایدی است که وجود مسافر را می کاهاند.
 
به افرادی که در اطرافش هستند کاری ندارد. خود را با هیچ کس قیاس نمی کند از لحظه به لحظه ی قدم زدن و جلو رفتن لذت می برد. انرژی اش صرف گذشته و آینده نمی شود. یوزپلنگ یکپارچگی آرام و با وقار در عین حال آماده شتاب، پریدن و به سرعت باد رفتن کنارش قدم بر می دارد
 
[] در ساحل شناخت: آقای A از همان بچگی ارزو داشت در عمق دریا شنا کند. اما وقتی خسته به ساحل رسید،نگاه های بی شمار و سنگین مردم را که دید حتی خجالت کشید، لباس هایش را از تن در آورد گوشه ای نشسته و مثل بقیه به دیدن موج ها و حرکات آدم ها مشغول شد. آقای B چشم اش که به دریا افتاد بی هیچ توجهی به سطح ساحل و آدمهایش به عمق تمیز آب دریا فکر کرد. لباس هایش را در اورد و در عمق دریا شیرجه زد.
 
در طول سفر زندگی آقای A شنلی تن خراش به تن دارد از تار و پود رنج بافته شده در کارگاه ذهن و آقای B تن پوشی از مخمل معرفت از تار و پود رضایت بافته شده در کارگاه دل .
 
پایان مطلب اینکه عالی ترین حقایق انسانی از راه دل و احساسات به انسان منتقل می شود نه از راه عقل و تفکر که به قول ملای دانای روم حضرت مولانا جلال الدین: «پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمیکن بود.»
 
پایانی به امید آغاز
 
برای مطالعه مطالب بیشتر به قلم محمد ابراهیم اکبری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما