گفتگویی با حاج آقا اسراری

نواده حکیم سبزواری و نیم قرن همدمی با کتاب در شهر دانشوران بیدار

همچنانکه در اردیبهشت 93 چند مناسبت مهم فرهنگی ، اجتماعی و مذهبی از جمله روز معلم در 12اردیبهشت ، نمایشگاه بین المللی کتاب تهران از 10 تا 20 اردیبهشت و میلاد با سعادت مولای متقیان علی (ع) و روز مرد در 23 اردیبهشت تقریباً با یکدیگر متقارن شدند، خبرنگار افتخاری اسرارنامه خانم "هستی اسلام نژاد" که به تازگی مسوولیت بخش چای داغ مجله اینترنتی اسرارنامه را برعهده گرفته است، برآن شد تا این بار به سراغ سوژه ای برود که از جهات مختلف با هر سه این مناسبت ها ارتباط موضوعی داشته باشد.
چنین شد، که نگاه او به سمت معلمی پیشکسوت، کتاب فروشی با سابقه و مردی دلسوز و پرتلاش برای خانواده رهنمون شد که به واسطه این ویژه گی ها، به معنای واقعی می توان وی را یکی از شهروندان فرهیخته و اصیل سبزواری دانست.
این فرد کسی نیست جز، ابوالقالسم اسراری از نوادگان فیلسوف بزرگ شرق ، حکیم حاج ملاهادی سبزواری که به واسطه پیشینه خانوادگیش سالهاست با کتاب وکتابخوانی انسی نزدیک دارد و می توان وی را یکی از خادمان فرهنگ مطالعه در غرب خراسان رضوی دانست.
در ادامه متن گفتگوی هستی اسلام نژاد با این شهروند فرهیخته سبزواری را مطالعه خواهید کرد:


*     *     *

«زینت انسان در سه چیز است: علم..محبت..آزادی ...»

مدتی بود که برای شناختن قدیمی ترین کتاب فروشان سبزوار کنجکاو شده بودم و پس از مقداری جستجو به یکی از کتاب فروشی های موجود در خیابان تاریخی بیهق راهنمایی شدم که هرچند تا قبل از این بارها آن را دیده ، از کنار آن عبور کرده و شاید درگذشته چند مرتبه ای هم از آن خرید کرده بودم، اما هیچ گاه به سابقه طولانی و خدمت ارزشمندی که مدیر آن سالهاست با عشق به فعالیت های فرهنگی در سبزوار انجام می دهد، فکر نکرده بودم. اما اینک همکاری با مجله اسرارنامه که از ابتدای پیدایشش در جمع رسانه های محلی سبزوار همواره رویکرد فرهنگی را در اولویت کاری خود قرار داده است، مرا بر آن داشت تا نگاهی عمیق تر به بسیاری از سوژه های مهم فرهنگی بیاندازم که شاید همه این سال ها از نظر بسیاری از سبزواری ها و رسانه های محلی این شهر دور مانده باشد.


چنین شد که به قصد مصاحبه با حاج آقای اسراری مدیر یک کتابفروشی قدیمی با همین نام راهی یکی از شلوغ ترین خیابان های شهر شدم. جایی که شاید مدیر این مغازه اگر در این سال ها هر شغل دیگری را پی می گرفت، می توانست تا کنون صاحب سرمایه های کلان مالی شده باشد. اما همدمی با کتاب و خدمت به فرهنگ ، برای فرزندی از تبار حکیم فرزانه حاج ملاهادی سبزواری ، یقیناً لذت دیگری داشته که با هیچ چیز دیگری قابل تعویض نبوده است. و البته همین موضوع باعث نام نیک و شهرتی شده است که می تواند خبرنگاران را از میان آن همه مغازه های پر زرق و برق در بازار شلوغ سبزواربه سمت و سوی این مغازه ساده و قدیمی اما ارزشمند بکشاند.

به مقابل مغازه که رسیدم، پس از ورود و عرض سلام با چهره ی مردی میانسال با موهای سفید و حدوداً 70 ساله ، روبرو شدم که با لبخند جواب سلام مرا داد. خودم را معرفی کردم و گفتم می خواهم درباره ی خودتان و اینکه در چه سالی کارتان را شروع کردید برایم صحبت کنید...
حاج آقای اسراری با خوش رویی به سوالات من این گونه جواب داد:


-ابوالقاسم اسراری هستم، متولد1320، اهل سبزوار. از نوادگان حاج ملا هادی سبزواری متخلص به اسرار، که من از نسل پنجم ایشان هستم، حاج ملا هادی سبزواری فیلسوف و شاعر بزرگ قرن 13 ه.ق ،تولدشان 1212 و وفاتشان به سال 1289 ه.ق می باشد.
مقبره ی این بزرگوار در ضلع جنوبی میدان کارگر سبزوار که ملک شخصی و خانه مسکونی شان بوده قرار دارد و آثار زیادی از جمله : منظومه در فلسفه، شرح منظومه درمنطق، شرح لیالی، حاشیه بر تجرید به جا مانده، وباعث افتخار من است که از نسل ایشان هستم.
اما درباره ی خودم و کارم...
من از سال1347 مشغول این کار شدم. البته اولین کتاب فروشی را من دایر نکردم، قبل از من آقایان امینی و قاضی زاده بودند که آقای قاضی زاده متأسفانه دیگر ، در قید حیات نیستند و آقای امینی هم به دلیل کهولت سن در منزل به سر می برند و فرزند بزرگوارشان در حال حاضر کتاب فروشی را اداره می کند.
من و همسرم خانم مجیدی فرهنگی بازنشسته هستیم، در ابتدا به پیشنهاد پدر خانمم این کار را شروع کردم وچهار سال با آقای رادفر که ایشان هم فرهنگی بودند واز بستگان همسرم، با کمک هم این کتاب فروشی را اداره می کردیم ولی ایشان برای ادامه تحصیل به تهران رفتند و من مجبور بودم خودم به تنهایی کارم را ادامه دهم.
درآن زمان چون در خارج از سبزوار و در روستا تدریس داشتم، کمتر می توانستم به کارهای مغازه برسم. روستاهای احمدآباد جوین، باغان، کلاته سیفر، و بعد هم در سبزوار مدرسه ابوالفضل بیهقی و در سال های آخر تدریسم درمدرسه دکترشریعتی پایه ابتدایی را آموزش می دادم.
جمعاً 33 سال خدمت فرهنگی دارم و از سال 1373، بازنشست شده ام. ازآن زمان بیشتر می توانم به کارهای مغازه رسیدگی کنم یعنی زمان زیادتری اینجا هستم. در گذشته به اندازه الان علاقه به کارم نداشتم، ولی حالا با کتاب ها انس گرفته ام.


آیا خودتان هم اهل کتاب و کتاب خوانی هستید؟
- بله. تا چند سال قبل زیاد کتاب می خواندم ولی چون دیابت دارم و عمل جراحی روی چشمانم انجام داده ام، الان کمتر می توانم به مطالعه بپردازم. با چند صفحه مطالعه چشمانم خسته می شود. مجبور می شوم دست از خواندن بکشم.


قبل از انقلاب مردم بیشتر کتاب می خریدند یا الان؟
- در سال های قبل مردم بیشتر کتاب های رمان و تاریخی، خریداری می کردند ولی حالا بیشتر لوازم التحریر و کتاب های مذهبی می خرند. خیلی تمایل به خرید کتاب ندارند. شاید به دلایل اقتصادی است. بیشتر قشر خواص، آن هم کتاب مربوط به کار یا درسشان راتهیه می کنند.


قبلاً مغازه جای دیگری بود یا از همان ابتدا همین مکان بودید؟
- ما ازهمان زمان که کارمان را با آقای رادفر شروع کردیم در همین مکان بودیم.


آیا از درآمد کتاب فروشی راضی هستید؟
- کتاب فروشی در حال حاضر درآمد چندانی ندارد! بیشتر فروشمان لوازم التحریر است. اگر من شغل دیگری در این مکان داشته باشم صد درصد درآمد خیلی زیادتری خواهم داشت ولی من کارم را دوست دارم. شاید چون فرهنگی بودم علاقه بیشتری به کتاب فروشی دارم.
دوستانم چندین بار پیشنهاد دادند که این کتاب فروشی را جمع کنم و طلا فروشی یا مغازه لباس فروشی بزنم اما من به جنبه مادی آن فکر نمی کنم، درآمد کم اینجا را ترجیح می دهم. دوست دارم تا زمانی که زنده هستم این جا دایر باشد.


چند لحظه دستانش را روی صورتش گذاشت، وقتی نگاهش کردم، اشک در چشمانش حلقه زده بود. گفتم: چی شده حاج آقا چیزی شما را ناراحت کرده؟
با آنکه چشمانش بارانی بود ولی لبخندی زد. اشکش را پاک کرد وگفت:
- چیزی نیست کمی خسته ام. وبعد سکوت کردو به نقطه ای خیره شد.

در نگاهش هزاران حرف ناگفته وجود داشت، شاید به اندازه تمام نوشته های کتاب هایش!
با اینکه آقای اسراری چیزی در باره ناراحتی اش نگفت و من هم شناخت خاصی از او نداشتم، اما نمی دانم چرا حس کردم می توانم درکش کنم! احساس کردم بعضی اوقات آدم ها دلشان برای خودشان تنگ می شود و شاید الان یکی از همان وقت ها باشد!
این معلم پیشکسوت در ظاهر مردی مصمم وکمی خشک به نظر می رسد اما بعد از آشنایی با ایشان متوجه شدم انسان بسیار مهربان، و با احساسی هستند.
او یک تی شرت خوش رنگ پوشیده بود، که با قفسه کتاب های رنگارنگی که در مغازه اش بود، همخوانی داشت. نگاه مرا که دنبال کرد خندید وگفت: شما هم مثل خیلی ها عقیده دارید که افراد مسن نباید لباس رنگی و شاد بپوشند؟ من خودم پیر هستم ولی دلم جوان است.

گفتم: اتفاقاً لباستان خیلی خوش رنگ است وخیلی هم به شما می آید. لباس با رنگ های شاد هم به خود شخص روحیه می دهد هم به اطرافیانش.


روی میز آقای اسراری یک چرتکه چوبی به رنگ های قهوه ای و شکلاتی دیده می شد. از ایشان سؤال کردم شما هنوز هم با این وسیله حساب وکتاب می کنید ؟
- گفت: بله. با اینکه ماشین حساب دارم ولی ترجیح می دهم با چرتکه به حساب هایم برسم. چون کار با آن باعث جلوگیری از آلزایمر است و هم مغز انسان را فعال نگه می دارد.

در همان زمانی که با آقای اسراری صحبت می کردیم چند مشتری به داخل مغازه آمدند که حاج آقا به احترام ما – من و دوست همراهم - از فروش خود داری و از مشتری ها عذر خواهی کردند.

صحبت های آقای اسراری برایم دلنشین بود، دوست داشتم بیشتر در خدمتشان باشم، شاید هر بار که با یک زن یا مرد مسن صحبت می کنم به یاد مادر و پدر خودم می افتادم که سال هاست فوت شده اند و در کنارم نیستند و صحبت با این افراد مرا به یاد آنها می انداخت.

نزدیک ظهر بود و باید از آقای اسراری خدا حافظی می کردم.
آقای اسراری یک کتاب، که زندگی نامه جد بزرگوارشان، حاج ملا هادی سبزواری بود را به ما هدیه دادند .من نمی خواستم ایشان به زحمت بیافتند و بی دلیل هزینه ای بردوششان قرار گیرد به همین دلیل از پذیرش کتاب سر باز زدم اما با اصرار زیادشان آن کتاب ارزشمند را به من هدیه کردند.
 

*     *     *


اینک با خود می اندیشم به جز چندین و چند مکان تاریخی ارزشمند که در جنب خیابان تاریخی بیهق قرار گرفته اند، از جمله مسجد پامنار با مناره جنبان (منبع)، مسجد جامع یادگاری زیبا از دوران سربداران (منبع) ، مدرسه فخریه قدیمی ترین مدرسه تاریخی که در کشور برجای مانده (منبع)، امام زاده یحیی ، بازارچه تاریخی (منبع) ، سرای حاج زمان و .... بعضی کسبه قدیمی و حرفه های شریف این خیابان نیز به مانند گرانبهاترین سرمایه های انسانی این شهر، خود می توانند هرکدام یک دنیا حرف برای گفتن و خاطره برای مرور کردن داشته باشند. به ویژه پیشکسوتانی نظیر حاج آقا اسراری که بیشترین سالهای عمر خود را وقف شریف ترین حرفه ها (معلمی و کتابفروشی) کرده است.

چنین است که با خود قرار می گذارم باز هم به بیهق بیایم. اما این بار نه با نگاهی در خود مانده مثل هزاران مرتبه قبل که صرفا برای خریدها و امور روزمره زندگی به صدها مغازه وکاروانسرا و اداره وارگان این خیابان می نگریست و گاهی برای فریضه نماز یا شرکت در مجلس ختم یا مولودی به یکی از مساجد و حسینیه های سرتاسر آن مراجعه می کرد، بلکه این بار با نگاهی موشکافانه و عمیق که می تواند در لابه لای شلوغی های روزمره چنین خیابانی ، خاطره انگیزترین یادها را کشف کرده ، اصالت ها را جستجو کند و شاید نقبی به اعماق تاریخ دور و نزدیک شهرم سبزوار این اقلیم هزارتکه باستان ، شهر دانشوران بیدار با مردمانی همیشه خوب ، همیشه سبز و همیشه پایدار بزند.

 

برای مشاهده گزارش تصویری از کتابفروشی اسراری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

 

گزارش گر: هستی اسلام نژاد

 

برای مطالعه مطالب بیشتر از همین خبرنگار به بخش کوچه پس کوچه پیوندها در انتهای همین مطلب مراجعه کنید.

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

مصاحبه با استاد محمودصانعی مهری اولین رئیس دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار

نظرت را بنویس
comments

وحید ثانوی

سلام وقت بخیر. اینجانب وحید ثانوی فرهنگی بازنشسته میباشم که افتخار شاگردی جناب آقای ابولقاسم اسراری در پایه دوم ابتدایی و سرکار خانم مجیدی در پایه سوم ابتدایی دبستان آقاخانی واقع در کوی حمام حکیم خیابان بیهق را داشته ام. باور بفرمایید حسن خلق و وقار و شخصیت این زوج نازنین فرهنگی از همان دوران کودکی بنده را به آموزگاری علاقمند کرد و هدفم در دوران تحصیل این بود که روزی بتوانم مانند این دو بزرگوار در کسوت آموزگاری به کودکان سرزمینم خدمت کنم. بارها برای عرض ادب و احوالپرسی به کتابفروشی ایشان رفته ام و هر بار مهربانی ذاتی وصمیمیت ایشان مواجه شده ام. خواندن متن شما خاطرات بسیار زیبایئ از دوران کودکی را برایم زنده کرد و بر خود واجب دیدم تا مراتب سپاسگزاری خود را به عرض برسانم. پاینده و برقرار باشید.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما